کد خبر: ۵۳۵۳
۰۳ تير ۱۴۰۲ - ۱۴:۳۰

رفتار شما به شغل معلم عزت داد

آقای مدیر! خداخیرت بدهد، با رفتارت باعث شدی عزت و احترام من بین اقوام بیشتر شود. تا قبل از آن روز، خانواده‌ام برای شغلم ارزش و احترام قائل نبودند.

او را روی پل عابر پیاده محله سجاد می‌بینم؛ مردی موسپیدکرده با عصایی در دست، آهسته و بااحتیاط درحال گذر از پل است. وقتی متوجه عکس‌گرفتنم می‌شود، مکث می‌کند و ژست می‌گیرد. جلو‌تر که می‌آید، با لبخندی بر لب، سلامی نظامی می‌دهد و «خدا‌قوت» می‌گوید.

بسیار خونگرم و خوش‌صحبت است. بی‌مقدمه برایم تعریف می‌کند که بازنشسته آموزش‌و‌پرورش است و هر روز برای حضور در جمع هم‌سن‌و‌سالان و شعر‌خوانی به پارک ملت می‌رود. همراهش می‌شوم و از او می‌خواهم دقایقی ما را میهمان خاطرات روز‌های معلمی‌اش کند.

علاقه به معلمی از کودکی

مسعود شفیعی سال‌۱۳۳۱ در درگز به دنیا آمد. او با انتخاب سپاه‌دانش، خواسته‌ناخواسته، آینده شغلی‌اش را رقم زد؛ «از همان کودکی به معلمی بسیار علاقه‌مند و برای معلم‌ها احترام خاصی قائل بودم. یکی از دلایل رفتنم به سپاه‌دانش نیز همین علاقه بود.»

چهارده‌سال از دوران کاری شفیعی در شهر‌های آمل و شیروان سپری و سپس به مشهد منتقل شد. این معلم بازنشسته می‌گوید: اوایل که به مشهد آمدم، با پول معلمی در خیابان محتشمی خانه‌ای خریدم. حالا محل کارم کجا بود؟

انتهای گلشهر. هر روز ساعت ۵ صبح راه می‌افتادم و با چند ماشین به چهارراه مقدم می‌رسیدم تا از آنجا با وانت‌هایی که مسیرشان گلشهر بود، خودم را به سر کلاس برسانم. بدترین فصل زمستان بود و روز‌های برفی و بارانی که پشت وانت خیس می‌شدم و بدنم از سرما کرخت می‌شد. بعداز گذشت حدود پنجاه‌سال هنوز آن روز‌ها در ذهنم زنده است.

او یکی از خاطرات شیرین دوره خدمتش را مربوط‌به مهر سال تحصیلی‌۷۴- ۱۳۷۵ می‌داند و تعریف می‌کند: آخرین سال خدمتم بود و مدیریت دبستان ابن‌سینا در خیابان کوهسنگی را به عهده داشتم. ایام ثبت نام بود و مدرسه به‌شدت شلوغ. از‌آنجایی‌که این مدرسه یکی از بزرگ‌ترین مدارس کشور با هزارو ۲۵۰ دانش‌آموز بود، متقاضی برای ثبت نام زیاد داشت.

آن روز در اتاقم حدود سی‌چهل‌نفر از والدین جمع شده بودند. زنی سمت میز من آمد و با خجالت گفت «حاج‌آقا! ببخشید شوهر من در شهرستان معلم است.» من به احترام همسرش جلو پای زن بلند شدم؛ طوری که ابتدا جا خورد و یک قدم عقب رفت. گفتم «خانم! معلم در هر جای ایران که باشد، معلم است. چناران و مشهد ندارد. امرتان را بفرمایید.»

او گفت خانه‌شان خارج از محدوده مدرسه است، اما می‌خواهد فرزندش در آنجا تحصیل کند. کار‌های ثبت‌نامش که انجام شد، تا جلو در مدرسه همراهی‌اش کردم.

او ادامه می‌دهد: بعداز مدتی همسرش به دیدنم آمد و گفت «آقای مدیر! خداخیرت بدهد، با رفتارت باعث شدی عزت و احترام من بین اقوام بیشتر شود. تا قبل از آن روز، خانواده‌ام برای شغلم ارزش و احترام قائل نبودند. با رفتار شما نگاهشان به من و شغلم تغییر کرده است.» بعد از آن دوستی دیرینه‌ای بین ما شکل گرفت.

شفیعی که شاعر هم هست و گاه برای خودش شعر می‌گوید، در‌حالی‌که از جا بلند می‌شود، با هیجان می‌گوید: هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم بعد از بازنشسته‌شدن و خانه‌نشینی کسی به سراغم بیاید و دوباره من را به روز‌های درس و مشق و مدرسه ببرد. امروز برای من یک روز خاص است و به همه خواهم گفت که امروز یک خبرنگار از یک معلم بازنشسته و کنار‌گذاشته‌شده سراغ گرفت.

 

تعداد بازدید : 6
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44